ماری؟
یکم حرف بزنیم باهم؟
ماری من خیلی فکر کردم،
هیچ چیزی از بیرون باعث خوب شدن حال ما نمیشه،
و من به شخصه واقعا اینو درک نمیکنم،
ماری من گاهی از درک کردن معنی دنیا عاجز میمونم،
من بدترین بلاهای ممکن رو سر خودم آوردم، بدترین چیزای ممکن رو تجربه کردم، ولی درونم عوض نشد!
ماری الان یچیزی به ذهنم رسید!
وقتی مردم دلم می خواد واقعا یچیزی رو از این دنیا بگیرم،
میخوام انقد با دنیا دوست باشم که نبودمو حس کنه و فراموش نشم، فراموش نشم؟
هان؟ مگه من همیشه نمیخواستم فراموش شم؟؟؟! پس چطوره که الان دلم نمیخواد فراموش شم؟
اوه شت!
مدتی که من اونجا زودم، مدتی که سرگرم جناب الف رودم نه اینستا برام مهم بود نه تلگرام! مدتی که الف بود یکم سرم گرم بود گویا، نبود همیشه ولی اعتماد به نفسم بالا بود.
من دلم میخواد برگردم تهران ولی نه بخاطر هیچکس دیگه ای،
فقط بخاطر خودم
درباره این سایت