! For medical use only



هیچوقت درک نکردم چرا انقد از فضای مجازی بدم میاد،

هیچوقت نفهمیدم چرا انقد تنهایی رو دوست دارم،

به قبل و بعدش فک میکنم؟

به حواشی؟

ولی من دلم میخواد برسم به همه ی اون چیزایی که تو سرمه،

دیگه بیشتر از این نباید وقتو از دست بدم،

نباید

تو لحظه زندگی کن ماری،

همین الان،

همین نقطه،

نه یک ثانیه قبل،

و نه یک ثانیه بعد،

لطفا


بابا لنگ درازِ کوچولوم؟

واقعا ازت متاسفم ولی من دیگه هییچ حسی بت ندارم

نمیدونم چرا اما تو قلبم دفن شدی عزیزم

نمیتونم بگم چرا یا چجوری، اما دیگه مهم نیستی، ناراحتم، از اینکه دیگه دوست نداشته باشم ناراحتم ولی خب تو دیگه نیستی کوچولوم :)


یکم فکر کن

چه چیزایی واسه آیندت میخواستی؟

تو همیشه اونارو مینوشتی درسته؟

پس چت شده؟

چرا داری خودتو و زندگیتو به باد میدی؟

هوم؟

ماری،

ماری

لطفا،

به خودت بیا

تو از آینده چی میخوای؟

همه رو همین الان اینجا بنویس

بدون اینکه حرف کسز برات مهم باشه،

بدون اینکه به وجود کسی توجه کنی،

بدون اینکه آدمارو ببینی

به خودت بیا دختر

به خودت بیا،

چندسال باید بگذره تا تو آدم شی؟

تا آخر عمر میخوای خودتو سرزنش کنی؟

یادبگیر ماری،

یاد بگیر تو حالت عادی هم بتونی همون خیالاتو تصور کنی،

میخواستی پزشک شی؟

نویسنده؟

نوازنده؟

نقاش؟

وااای کلی چیز دیگه که الان هیچکدومشون رو به یاد نداری!

به خودت بیا ماری،

فکر کن،

تو تجربه کردی،

امتحان کردی،

حالا وقتشه به خودت بیای،

این زندگی فقط مال توئه،

فقط تو،

پس به خودت بیا


آنقدر وجودم درد می کند که گویی دیوار برای تلافی خودش را روی من ویران کرده!
اما هردو حفظ ظاهر می کنیم.؛ دیوار برای دیوار بودنش و من برای من بودنم.؛
آنقدر به پای حرفهایم نشسته که مرا بلد شده؛ اینکه چگونه از درون ویران شود ولی حفظ ظاهر کند!

هم نشینی بی اثر نیست.؛ دیوار شبیه من شده و من شبیه او. .
درحالِ تبدیل شدنم.؛ گوشت و خونم به سنگ وسیمان. .

شاید دیوار تلافی نمی کند.؛ شاید می خواهد رفاقت را در حقِ من تمام کند.؛
می خواهد مثل خودش سنگی شوم تا درد، استخوان هایم را نشکند. .

برای همین است که بعضی ها سنگی می شنوند.
هم نشنی اثر می کند؛ وقتی تنها یار و محرم اسرارت می شود دیوار. .

آدم های سرد، آدم های سنگی، آدم های بی احساس؛ آدم های رنگ پریده همچون گچِ دیوار!


ماری؟

یکم حرف بزنیم باهم؟

ماری من خیلی فکر کردم،

هیچ چیزی از بیرون باعث خوب شدن حال ما نمیشه،

و من به شخصه واقعا اینو درک نمیکنم،

ماری من گاهی از درک کردن معنی دنیا عاجز میمونم،

من بدترین بلاهای ممکن رو سر خودم آوردم، بدترین چیزای ممکن رو تجربه کردم، ولی درونم عوض نشد!

ماری الان یچیزی به ذهنم رسید!

وقتی مردم دلم می خواد واقعا یچیزی رو از این دنیا بگیرم،

میخوام انقد با دنیا دوست باشم که نبودمو حس کنه و فراموش نشم، فراموش نشم؟

هان؟ مگه من همیشه نمیخواستم فراموش شم؟؟؟! پس چطوره که الان دلم نمیخواد فراموش شم؟

اوه شت!

مدتی که من اونجا زودم، مدتی که سرگرم جناب الف رودم نه اینستا برام مهم بود نه تلگرام! مدتی که الف بود یکم سرم گرم بود گویا، نبود همیشه ولی اعتماد به نفسم بالا بود.

من دلم میخواد برگردم تهران ولی نه بخاطر هیچکس دیگه ای،

فقط بخاطر خودم


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

emohtava اشکال طب روحانی و خطرات تفکرات انحرافیش ایمنی هواپیمایی just technology انجمن رمان ایران Shawn مشاوره مدیریت English with Amir تست برنامه ریزی کنکور 1400